نيمه شب با گريهاي بيامان از خواب بيدار شد. خواب بابا را ديده بود و حالا بهانه او را ميگرفت. اين اولين بار نبود که او سراغ بابا را ميگرفت، اما اينبار با هميشه فرق داشت. غوغايي در خرابه به پا شده بود. اينبار نه آغوش عمه زينب، نه دلداريهاي مادرانه رباب و نه نوازشهاي برادرانه امام سجاد، هيچ کدام آرامش نميکرد.
آنقدر بيتابي کرد تا بالاخره خود امام حسين براي آرام کردنش آمد؛ امام حسين با سر به خرابه آمد و پاي درد دل او نشست. رقيه همه چيز را به پدر گفت و آرام شد. آرامشي که داغي تازه بر قلب اهل خرابه گذاشت و زينب را پيرتر کرد.
رسالت دختر سه سالهي امام حسين، رساندن اين پيام به شيعيان بود: «اگر امام زمانتان را مضطرانه بخوانيد و سراغ او را بگيريد، او با عجله به سراغتان ميآيد.»
دلنوشته مهدوي ؛ ويژه شهادت حضرت رقيه