وارد منزل امام صادق شد. با شنيدن صداي شيوني که به گريه مادرِ فرزند مرده ميمانست، لحظهاي ايستاد. صداي گريه قطع نشد. قدم پيش گذاشت و جلوتر رفت؛ امام را ديد که بر روي زمين خاکي نشسته و شانههايش از شدت گريه ميلرزد.
ادب مانع شد تا جلوتر رود. ميدانست موقع اش که بشود، امام صدايش ميکند. کنجکاو و تشنهي دانستنِ دليلِ اين حال امام بود، پس با تمام وجود به نجواي جانسوز امام گوش کرد: " فطوبي لمن ادرک ذلک الزمان..." و باز لرزش شانهها.
"خوش به حال کسي که در آن زمانه است ..." گريهاش شدت گرفت: "اگر در زمان او ميزيستم، همهي عمر خدمتش را ميکردم..."
«آقاي من، غيبت تو آرامش و خواب و خوراک را از من گرفته، شادي را از دل من برده، غم و اندوهم دائمي شده ... و فرياد و فغان و ناله مرا بلند کرده ...
حالا تو گوش کن، حال امام زمانت را. بيش از 1000 سال است که شاهد مرگ کساني است که دوستشان دارد. با اندوه ما اندوهگين ميشود و با بيماريمان بيمار و با گناهانمان آزرده خاطر ميشود. قرار بود ما منتظر او باشيم اما حالا او منتظر ماست.
ما کجا ميفهميم که هر لحظه چه بر او و قلب مبارکش ميگذرد. انگار بايد امام باشي تا دردهاي دل يک امام را بفهمي و مقامش را درک کني.
شهادت امام صادق را تسليت عرض ميکنيم